زمزمه های جوهرآلود گم شده

صفحه خانگی پارسی یار درباره

به طرز سوزناکی، واله.

احساس میکنم روز ها در توهم سپری کردم. انگار در هاله ای نامرئی پنهان بودم. درست لحظه ای که اتفاق افتاد، هیچ چیز احساس نکردم و هاله ی نامرئی رو سپر کردم. 

_ "باشه ولی... به تو که مربوط نیست؟" 

جونوری ساختم که صورتم رو در یک حالت و چشمام رو به گوشه ای بدوزه تا هجوم احساسات رو درونم سرکوب کنه. انگار روی پشت بوم قدم می زدم. می ترسیدم. می ترسیدم از چیزهایی که اتفاق افتاد و داشت اتفاق می افتاد و قرار بود اتفاق بیوفته. شاید من از همون اول بچه ای بودم که هنوز ترسو و بی جربزه بود. شاید همین بود. شاید الان هم حقیقت تغییر نکرده. نمیدونم چیکار باید بکنم. بی سرپناه با همهمه ی افکارم گوشه ی اتاق رها شدم و هیچوقت به اون نگاه نمی رسم. با خودم فکر می کردم، وقتی به اخر خط برسم، چه کاری خواهم کرد؟ الان اخر خط نیست اما وسوسه هایی که درونم طنین می اندازن هرروز واقعی تر و بلند تر میشن و من نمیخوام اونقدری مصمم بشم که دست به کار هایی بزنم تا خودم رو از شرایط کنونی به هر قیمتی دور کنم. 

دستام میلرزیدن. با تموم وجودم احساسش می کردم. با تموم وجودم طوفان رو احساس می کردم ولی من بچه ی ترسوی همیشگی بودم، نه؟ لحظه ای که آرزو کردم کاش به جای گوشه ی کمد، روی زمین و رو به سقف زمین بیوفتم، ناامیدی تا اعماق وجودم رو چنگ انداخته بود و زخمی که سال ها از اون می ترسیدم و فراری بودم، روی قلبم افتاده بود. اما من چرا انقدر خونسرد بودم. چرا انقدر آروم بودم وقتی طوفان رو در کنار فریاد های افکارم احساس می کردم؟ 

دیگه تلاشی نمی کردم. می خواستم مخفی شم. می خواستم غبار روی کتاب های قدیمی تو قفسه باشم. می خواستم هر چیزی باشم جز تنها هویت پایدار و زنده اون لحظه. فکر کردم اگه به آخر خط برسم، چیکار می کنم؟ فکر کردم و فکر کردم و فکر کردم در حالی که چهار ستون بدنم می لرزیدن. فکر کردم اگه اهمیت ندم، خشم جایگزین اون خواهد شد. اما من برای خودم ارزوی مرگ می کردم تا همه چیز رو به گور ببرم. تا برانگیخته کنم و در تلالوی نوری که سعی در انکارش داشتم برانگیخته شم. کاش به زمانی و دنیایی دیگه تعلق داشتم.

_ "نه. تو گریه نمی کنی." 

و من... می دونستم. جدا از تمام کلماتی که می دونستم، دور از آرایه ها و ساختار های ادبی، چیزی رو می دونستم. که این زخم، یک روزی باز خواهد شد و کسی متمایز از من خونریزی خواهد کرد و اون خون دیگه از جنس کلمات نخواهد بود.