واقعیت یا فراواقعیت؟ مسئله اینست!
شاید من واقعا آدم فانتزی نیستم.
کتابی که چند ساعت پیش تمومش کردم داستان جن و پری نبود اما داستانی بوذ که سیر و تحولش تو پیش بینی آینده و ابزیان بود.
و خب... با اینکه از نقاشی های سوررئال خوشم میاد، توی ادبیات همچین سلیقه ای ندارم. حداقل تا الان که ندارم.
مردم تلاش میکنن از حقیقت و واقعیتی که در جریانه فرار کنن و نمیشه بابت این سرزنششون کرد. آینده بیشتر اوقات برای ما تداعی گر چیزی غیرقابل پیش بینیه انگار که یه غول بزرگ پشت یک تخته سنگ ایستاده و ما سنگینی نگاهش رو روی خودمون احساس می کتیم و چه کاری بهتر از اینکه چشمانمون رو ببندیم و تو دریای خیالات خودمون غرق بشیم و از سنگینی نگاه غول یه پروانه بسازیم؟
یا شاید هم گاهی این دنیا برای ابرقهرمان ها و قدرت هاشون کافی نیست بنابراین ما چشممون رو به جهانی دیگه و متفاوت باز میکنیم تا از این محدودیت رها بشیم.
اما من بیشتراوقات حتی توی خیالاتم توی دنیای واقعی زندگی کردم. اتفاقات جامعه و حتی گذشته ی این مردم برای من هیجان انگیز تره. بهتره بگم تاریخ برای من یک تراژدی فانتزی از مردمیه که سعی کردن ردی از خودشون به جا بذارن اما سر آخر از زیر خاک و شاید هم از اعماق اب ها سر دراوردن. درست مثل آینده ی ما. اینجا معنی مرگ و تداوم نداشتن و دائمی نبودن پررنگ میشه و این اصل مهم زندگی آدمی ست. اینکه مرگ همه جا درکمینه و اگه یک ادم عادی باشی، حتی اگه موجود پست فطرت یا ختی مظهر فرشته باشی بازم توی این سیاهچاله بلعیده میشی.
و این تصور مرگ و همچنین تصور اینکه در نهایت مردم از هودشون چی به جای میذارن برام از قدرت های ماورایی هم جذاب تره.