سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زمزمه های جوهرآلود گم شده

دختر پرسید: ما کجا هستیم؟

_این سوال جواب ندارد. خیلی زود خودت خواهی دید. بویی به مشامت خواهد خورد.

دختر پرسید: من کی هستم؟

_خواهی فهمید. 

+کی؟

_ وقتی کبریت دهمت تمام شود.

کبریت دختر داشت خاموش میشد.

_تا وقتی کبریت روشن است، می توانی بیدار شوی. ولی نمی دانم چه طور. خودم که نتوانستم.

 

  • کتاب رفتیم بیرون سیگار بکشیم، هفده سال طول کشید. - داستان پالتو سیاه از لودمیلا پتروشقسکایا

نوشته شده در پنج شنبه 103/4/14ساعت 4:18 عصر توسط شکسپیر پنهان در کمد| نظرات ( ) |