وبلاگ :
زمزمه هاي جوهرآلود گم شده
يادداشت :
غزلي که به اندازه اولين نسيم بهاري به دل نشست.
نظرات :
0
خصوصي ،
1
عمومي
پارسي يار
: 1 علاقه ، 0 نظر
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
Helly
زندگي شايد
يک خيابان دراز است که هر روز زني با زنبيلي از آن ميگذرد...
زندگي شايد
ريسمانيست که مردي با آن خود را از شاخه ميآويزد...
زندگي شايد
طفليست که از مدرسه برميگردد...
زندگي شايد
افروختن سيگاري باشد در فاصله? رخوتناک دو همآغوشي،
يا عبور گيج رهگذري باشد که کلاه از سر برميدارد و به يک رهگذر ديگر با لبخندي بيمعني ميگويد: "صبح بخير" ...
زندگي شايد
آن لحظهي مسدوديست
که نگاه من در نيني چشمان تو خود را ويران ميسازد
و در اين حسيست که من آن را با ادراک ماه و با دريافت ظلمت خواهمآميخت...
•فروغ فرخزاد•
پ.ن: من هم شعرهاي بانوان را خيلي دوست دارم. لطافت احساسات شان در شعر جان بخشي خاصي را ايجاد ميکنند. شعري که نوشتم ربطي به شهرت ندارد، اما اين شعر فروغ را خيلي دوست دارم...