وبلاگ :
زمزمه هاي جوهرآلود گم شده
يادداشت :
احساسات، دستايي که آدمک هارو روي صحنه تکون ميدن.
نظرات :
0
خصوصي ،
4
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
Helly
جالبه...
از طرز تفکرت خيلي خوشم مياد.
+
Helly
شکسپير جون، اسمتون چيه؟
خيلي دوست دارم بدونم!
پاسخ
خب... زياد تمايلي ندارم که بخوام مطرحش کنم. اسم براي من مثل يه وسيله ايه که احساس ميکنم باهاش قضاوت ميشم و از اونجايي که دائما افکارم و خلق و خوم در تکاپوئه القاب رو بيشتر ترجيح دادم. اين لقبي هم که به خودم دادم رو از بين نوشته هاي دوران کودکيم که از روحياتم مي نوشتم پيدا کردم و از اونجايي که انگار هنوز بازتابي از من تو اون کلمات مونده، انتخابش کردم. :) اما خب... شما هر چي ميخواي صدام کن.
+
Helly
باهاش بيشتر دوست شو...
+
Helly
من و کودک درونم، خيلي وقتا از دست اين دنيا ميريم و گوشه اي ميشينيم؛
بعد با هم ديگه گريه ميکنيم. اينطوري حال هردومون خيلي بهتر ميشه.
ميدوني، خيلي وقتا حس ميکنم فقط کاغذه که به حرفام گوش ميده، کتابه که احساساتم رو درک ميکنه و کودک درونم است که دوستم داره و باهام همدردي ميکنه.
کودک درونت اسم داره؟
پاسخ
دقيقا. اين حس خلوت با کودک درونت و ورقه هاي کتاب به هر چيز ديگه اي مي ارزه:)نه متاسفانه. گاهي وقتا انقدر ازش خجالت ميکشم که ترجيح ميدم چيزي خطابش نکنم.